آروینک فرشته مامان

دیروز روز مادر بود

دیروز روز مادر بود   روزی که من با تمام وجود معنای  مادر   بودن رو حس کردم آروینک نازم دلم نمی خواد بیاد بیارم که دیروز چه اتفاقی برات افتاد ؟ چطور فاصله اداره تا خونه رو طی کردم ؟ چطور اشک ریختم تابتو برسم و چطور پسرک ترسیده ام رو در آغوش گرفتم ؟ اما با تمام وجودم احساس کردم که دیگه نمی تونم بدون تو حتی لحظه ای نفس بکشم صبح که از خواب بیدار شدم و گونه قشنگت رو تو خواب بوسیدم خدا رو شکر کردم برای اینکه باز یک مادرم براي اينكه  اجازه داده باز هم فرشته كوچولوش من رو آدایی صدا كنه ...
4 خرداد 1390

مراسم کوتاه کردن موی آروین خان

  وقتی بهش میگیم دهنش رو ببنده تا مو تو دهنش نریزه       از خیس کردن موهاش با اسپری آب بیزاره   بالاخره داره تموم میشه       عمو افشین آرایشگر پر حوصله آروین   بالاخره تموم شد این هم یه تانک که پسر ما جایزه گرفت تا اجازه بده موهاش رو کوتاه کنیم و گریه نکنه ...
27 ارديبهشت 1390

دلتنگی ......

  دلتنگتم عزیزم هر لحظه و هر آن که از تو دورم  . دقایق ساعتها طول می کشند و من منتظر لحظه ای که دوباره به خونه برگردم و در آغوشت بگیرم . صبح ها وقتی که در خواب نازی ؛ ترکت می کنم .نگاهی بصورت معصومت می کنم و با یک دنیا اندوه ازت جدا میشم . هر جند که تو نبودنم رو پذیرفتی . اما من همچنان دلتنگ توام . چقدر عجیبه این حس مادری . برای تجربه کردنش باید کوهی باشی استوار و صبور . ...
15 ارديبهشت 1390

تو بزرگ میشوی و من ........

تو بزرگ میشوی و من ........ جقدر غصه می خوردم که خوب صحبت نمی کنی.   تمام کلماتی که بلد بودی ۴ یا ۵ کلمه کلیدی بود که همه جا کاربرد داشت .مثل آب که معنای متفاوت داشت که باید خودم حدس می زدم .آب خوردن ؛ حموم؛شیر نی دار و ج ی ش بقیه هم هر جا به مشکل بر می خوردی اجرای پانتومیم داشتی که اینجوری فقط من حرفت رو متوجه میشدم اما از بعد از عید تمام کلمات رو به زبون میاری و چقدر شیرینه که نصفه و نیمه ادا می کنی . تو روز به روز بزرگ میشی و من دلم می خواد با تمام وجودم این لحظات رو حس کنم و هیچ دقیقه ای رو از دست ندم عزیزم.   ...
13 ارديبهشت 1390

مرد خونه من

باز من و تو تنها شدیم . بابا برای مراسم سالگرد پدرش رفته شیراز و من و تو دوباره با همیم . وقتی فکرش رو می کنم تصور اینکه یه روز مجبور بشم چند روزی تو رو نبینم دیوونه ام می کنه . هرگز نمی تونم این کار رو بکنم . خلاصه از اونجایی که صبحها نقل و انتقال تو وقتی می خوام بیام اداره برام سخته شب ها میریم خونه آما و آبا وتو خیلی حال می کنی .نمی دونم چرا اونجا رو به خونه خودمون ترجیح میدی ؟ شاید برای اینکه همه کارهای ممنوعه خونه اونجا آزاده . آب بازی ؛ از در و دیوار بالا و پایین پریدن و هزار تا کار دیگه . امیدوارم همیشه شاد باشی مامانی ...
12 ارديبهشت 1390

سال 1390

عزیز دلم عید امسال هم گذشت و ما رفتیم شیراز .بتو که خوش گذشت . من که همش باید حواسم بتو می بود و مواظبت بودم . عجیب بود که حاضر نبودی یک دقیقه هم تنها بمونی نمی دونم احساس غریبی می کردی اونجا یا چیز دیگه ای بود .باید همش در شعاع یک متری تو حرکت می کردم تا حواست از بودن من جمع بشه . اما من تمام سعی ام رو کردم تا بتو خوش بگذره عزیزم . خلوت مادر و پسر در رستوران دالاهو شیراز  سیزده به در  پدر و پسر   ...
1 ارديبهشت 1390

لالایی پسرکم

برنامه ای داریم هر شب سر خوابیدن جنابعالی بعد از ظهرها معمولا ساعت ۳ می خوابی و حدودا ۵ بیدار میشی و بازی می کنی  تا ساعت ۱۲ شب . از ۱۲ شب هم با دیدن کارتونshoan the sheep آهنگ خوابوندن جنابعالی نواخته میشه یه لیوان شیر گرم می خوری و  روبروی تلویزیون نزدیک شومینه دراز می کشی بعد از تموم شدنش هم یه بای به بابا میگی و میریم برای خواب اما چشمتون روز بد نبینه که تازگی ها  فاصله این بای و خوابیدن جنابعالی گاهی اوقات یکساعت و نیم طول می کشه حتما جدیدترین اسباب بازیت رو میاری تو تخت و این اسباب بازی در فضای تاریک اتاق زیر نور چراغ خوابت حتما چندین بار به سر و صورت من برخورد می کنه اگر هم بهت پشت کنم صد بار صدام می کنی جوری آد...
24 اسفند 1389