آروینک فرشته مامان

پسرک 3 سال و 3 ماهه من

خیلی وقته وبلاگتت رو به روز نکردم پسرکم اینقدر این روزها سرگرم شیرین زبونی هات هستم که نمی خوام یه لحظه از وقتی  رو که میایم خونه به چیز دیگه ای اختصاص بدم آخه دیگه آروینک مردی شده برای خودش و نظراتش رو درست و حسابی به زبون میاره و مامانش رو انگشت به دهن میزاره دیگه نمیشه هر لباسی که دلم می خواد تنش کنم هر جایی که می خوام ببرمش آخه کلا اونه (خونه ) رو ترجیح میده چون تو خونه بابا و مامان دربست در اختیارش هستن و باهاش بازی می کنند اصلا تنها بازی نمی کنه و باید حتما حضور داشته باشیم برای تمام اصطلاحاتی رو که می شنوه  بالاخره یه کاربردی پیدا می کنه و سعی می کنه این کار رو بجا انجام بده هفته پیش بر...
27 شهريور 1390

یاد ایام کودکی

دلم برای پاکی دفتر نقاشی و گم شدن در آن خورشید همیشه خندان ، آ سمان همیشه آ بی زمین همیشه سبز و ک وههای همیشه قهوه ای دلم برای خط کشی کنار دفتر مشق با خودکار مشکی و قرمز برای پاک‌کن های جوهری و تراش های فلزی برای گونیا و نقاله و پرگار و جامدادی دلم برای تخته پاک‌کن و گچ های رنگی کنار تخته برای اولین زنگ مدرسه برای واکسن اول دبستان برای سر صف ایستادن ها برای قرآن های اول ص بح و خواندن سرود ایران اول هفته دلم برای مبصر شدن ، برای از خوب ، از بد دلم برای ضربدر و ستاره دلم برای ترس از سوال معلم کارت صد آفرین بیست داخل دفتر با خودکار قرمز و جاکتابی زیر میزها ، جانگذاشتن کتاب و دفتر دلم برای لیو...
16 شهريور 1390

آش نذری

آروین نازم امسال سومین سالی است که 5شنبه اول ماه رمضون آش می پزم اونهم برای سلامتی وجود تو . تو این هفته چند بار داستانش رو برات تعریف کردم و تو هر دفعه با علاقه گوش دادی که 3 سال پیش اولین 5 شنبه ماه رمضون وقتی یه ظرف کوچیک آش پخته بودم و رفتم بین همسایه های آپارتمان پخش کنم تا اومدم بالا که لباسم رو عوض کنم دیدم پسر نازم با حالتی شبیه به دویدن راه افتاده و اومده دامنم رو گرفته .اولین باری بود که پاهای خوشگلت اینطوری زمین رو لمس کرد و به این ترتیب تو راه افتادی . برای همین نذر کردم تا وقتی     زنده ام برای سلامتیت هر سال این موقع آش بپزم و بین همسایه ها پخش کنم . اما ایندفعه خودت هم تو پختن آش کمکم کردی و ت...
15 مرداد 1390

دلتنگی

یه مدتیه دلتنگم   دلتنگ تمام لحظات خوبی که داشتم دلتنگ تمام چیزهای که داشتم و به آسونی از دستشون دادم دلتنگ تمام چیزهایی که می تونستم به آسونی بدستشون بیارم و نیاوردم دلتنگ همه نصیحت هایی که باید گوش می کردم و نکردم دلتنگ یک تکیه گاه محکم برای همین نمی خواستم وبلاگت رو با این روحیه آپ کنم نه اینکه بیادت نباشم که هر لحظه و هر آن نفسم با یادتو بالا و پایین میره خوشحالم که تو در کنارمی که تو فرشته کوچولوی من  ؛ تنها بهانه زندگی منی ...
30 تير 1390

تله کابین رامسر

۲ روز تعطیلی مبعث فرصت مناسبی بود تا من و بابا یه کم استراحت کنیم برای همین تصمیم گرفتیم با گل پسرمون بریم رامسر .چیزی که برام جالب بود اینه که پسر ناز من کلی خوش سفره و اصلا بهانه گیری نمی کنه همه جوره باهامون راه میاد و یه جورایی آدم رو شرمنده می کنه کنار دریا کلی شن بازی کرد و خیلی راحت و بدون ترس سوار تله کابین شد برخلاف مامانش که از ارتفاع می ترسید کلی تو ارتفاعات ایلمیلی بهش خوش گذشت .   عاشقتم مامانی ...
15 تير 1390

فرشته کوچولوی 3 ساله

فرشته کوچولوی من سه ساله که هر ثانیه و دقیقه ام با یاد و نام تو می گذره .   خوشحالم که  با وجود تو زندگی من و بابا رنگ دیگه ای بخودش گرفته و خوشحالم که خدا هدیه ای از آسمونش برام فرستاده . کوچولوی نازم امسال هم برات یه تولد خودمونی گرفتم . دلم می خواست یه تولد حسابی برات می گرفتم اما موکولش کردم به وقتی که تو یه کوچولو بزرگتر باشی . ...
13 تير 1390

من عاشق این متنم

WHEN I CAME DRENCHED IN THE RAIN………………… وقتي خيس از باران به خانه رسيدم BROTHER SAID : “ WHY DON’T YOU TAKE AN UMBRELLA WITH YOU?” برادرم گفت: چرا چتري با خود نبردي؟ SISTER SAID:”WHY DIDN’T YOU WAIT UNTILL IT STOPPED” خواهرم گفت: چرا تا بند آمدن باران صبر نكردي؟ DAD ANGRILIY SAID: “ONLY AFTER GETTING COLD YOU WILL REALISE”. پدرم با عصبانيت گفت: تنها وقتي سرما خوردي متوجه خواهي شد BUT MY MOM AS SHE WAS DRYING MY HAIR SAID” اما مادرم در حالي كه موهاي مرا خشك مي كرد گفت “STUPID RAIN” اي باران احمق THAT’S MO...
2 تير 1390