بابا برای مراسم سالگرد پدرش رفته شیراز و من و تو دوباره با همیم . وقتی فکرش رو می کنم تصور اینکه یه روز مجبور بشم چند روزی تو رو نبینم دیوونه ام می کنه . هرگز نمی تونم این کار رو بکنم . خلاصه از اونجایی که صبحها نقل و انتقال تو وقتی می خوام بیام اداره برام سخته شب ها میریم خونه آما و آبا وتو خیلی حال می کنی .نمی دونم چرا اونجا رو به خونه خودمون ترجیح میدی ؟ شاید برای اینکه همه کارهای ممنوعه خونه اونجا آزاده . آب بازی ؛ از در و دیوار بالا و پایین پریدن و هزار تا کار دیگه .

امیدوارم همیشه شاد باشی مامانی