آروینک فرشته مامان

لالایی پسرکم

برنامه ای داریم هر شب سر خوابیدن جنابعالی بعد از ظهرها معمولا ساعت ۳ می خوابی و حدودا ۵ بیدار میشی و بازی می کنی  تا ساعت ۱۲ شب . از ۱۲ شب هم با دیدن کارتونshoan the sheep آهنگ خوابوندن جنابعالی نواخته میشه یه لیوان شیر گرم می خوری و  روبروی تلویزیون نزدیک شومینه دراز می کشی بعد از تموم شدنش هم یه بای به بابا میگی و میریم برای خواب اما چشمتون روز بد نبینه که تازگی ها  فاصله این بای و خوابیدن جنابعالی گاهی اوقات یکساعت و نیم طول می کشه حتما جدیدترین اسباب بازیت رو میاری تو تخت و این اسباب بازی در فضای تاریک اتاق زیر نور چراغ خوابت حتما چندین بار به سر و صورت من برخورد می کنه اگر هم بهت پشت کنم صد بار صدام می کنی جوری آد...
24 اسفند 1389

یه مامان خسته

یه مدتیه که وقت نکردم وبلاگت رو آپدیت کنم عزیزم آخه دوباره دیسک کمر بابا مهدی عود کرده و کلی کار افتاده رو سر من .خیلی خسته ام .آرزوی یه چند ساعت خواب بدون استرس رو دارم که اون هم محاله . این مدت دو تا اتفاق مهم افتاد اولیش اینکه تو راه رفتن تو برف رو تجربه کردی فکر می کردم خوشت میاد اما از اونجایی که یه کم سوسول تشریف داری از اینه کفش هات خیس می شد شاکی شدی و حاضر نبودی راه بری اصلا هم به برف ها دست           نمی زدی این هم عکس پسر شاکی من در برف دومین اتفاق اینه که حاضر شدی دوباره بری آرایشگاه اخه دیگه موهات خیلی بلند شده بود و شبیه دخترها شده بودی بالاخره با همون ترفند...
24 اسفند 1389

سال 89

سال ۸۹ داره تموم میشه و من نمی دونم توی این یکسال تونستم مامان خوبی برات باشم  یا نه ؟ اما مهم اینه که تمام سعی ام رو کردم و تمام انرژیم رو گذاشتم تا چیزی کم نزارم عزیزم . به هر حال این سال با همه خوبی و بدی هاش داره تموم میشه و ما کم کم داریم آماده شروع سال ۹۰ میشیم . خونه تکونی خونه رو تموم کردم خیلی زودتر از سال های گذشته  .امیدوارم خدا هم تو خونه تکونی غم و غصه ها از دلم بهم کمکم کنه . امسال عید هم مثل سالهای قبل میریم شیراز .  و من عجیب دلتنگم........................................... ...
12 اسفند 1389

برای پسرکم

پرسیدم .....  ، چطور ، بهتر زندگی کنم ؟   با كمی مكث جواب داد :   گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر ، با اعتماد ، زمان حالت را بگذران ، و  بدون ترس برای آینده آماده شو  . ایمان را نگهدار و  ترس را به گوشه ای انداز  . شک هایت را باور نکن ، وهیچگاه به باورهایت شک نکن . زندگی شگفت انگیز است ، در صورتیكه بدانی چطور زندگی کنی .   پرسیدم ، آخر .... ، و او بدون اینكه متوجه سؤالم شود ، ادامه داد :   مهم این نیست که قشنگ باشی ....
24 بهمن 1389

آروینک رشوه گیر

من :آروین جون یه ذره دیگه از آبمیوه  بخور ؟ آروین : نه من : اگه جایزه بدم لیوان آبمیوه خالی میشه     من : آروین جون یه قاشق دیگه غذا بخور قوی بشی آروین : نه ( دهنش رو محکم می گیرد ) من : جایزه می گیری ها آروین با یک دهن باز روبروم نشسته     من : آروین جون بخدا خیلی خسته ام چشمات رو ببند تا خوابت بگیره آروین همچنان تو تخت بالا و پایین می پره و با ماشین هایی که آورده زیر بالشش قایم کرده بازی می کنه من : مامان جون تو رو خدا فردا صبح زود باید برم اداره آروین همچنان مشغول بازی من : آروین جون جایزه نمی خوای آروین ساکت و آروم سرش رو میزاره ر...
11 بهمن 1389

میو مامان نه

آروین محو تماشای تلویزیون و کارتن تام و جری تام افسرده و گریان من : آروین جون ؛ چیه مامان ؟ میو داره چکار می کنه ؟ آروین : ادای گریه کردن تام رو در میاره من :چرا گریه می کنه مامان ؟ آروین : آدا ؛ میو مامان نه ، مامان میو اداره ( مامانش رفته اداره ) یخ می زنم .کوچولوی نازنینم یعنی اینقدر اداره رفتن من و نبود من تورو اذیت می کنه . متاسفم قشنگم . متاسفم که نمی تونم تمام روز در کنارت باشم و عاشقانه برات مادری کنم متاسفم   ...
4 بهمن 1389

آروینکم مریض شده

پسر گلم ۲ روز بعد از مسافرت بعد از ظهر وقتی از خواب بیدار شدی شروع به ناله کردی نمی دونستم چی شده از خودت هم که می پرسیدم فقط پات رو نشون می دادی که اوخ شده کم کم دمای بدنت بالا رفت و بیحال شدی شروع کردم به دادن استامینیفون هر چند که اصلا خوشت نمی اومد و تا می ریختم تو دهنت همه رو می ریختی بیرون . خیلی اوضاع بدی بود کاملا خودم رو باختم وقتی دیدم درجه دماسنج ۴۰ رو نشون می ده . پسر نازم خیلی بهت سخت گذشت . خوشحالم که امروز بعد از گذشت ۸ روز حالت بهتر شده . این روزها فقط چسبیده بودی به من و حاضر نبودی یک دقیقه از بغلم بیرون بیایی . پشت هم با ناله فقط اسمم رو صدا می کردی .آرزو داشتم بلند بشی و با ماشین هات بازی کنی اما توان راه رفتن نداشتی...
29 دی 1389

پسر 100 سانتی من

وای مامان قدت یک متر شده باورم نمیشه تو همون پسر کوچولوی نیم متری هستی که ناتوان توی دست هام گذاشتند .امروز خودت متر رو توی وسایل خیاطی ام پیدا کردی و اصرار کردی که قدت رو کنار دیوار اندازه بگیرم .آخرین دفعه 96 سانت بودی ولی الان شدی پسر یک متری من عاشقتم کوچولوی مامان حتی اگه قدت 2 متر هم بشه بازم کوچولوی نازنین منی. ...
27 دی 1389