آروینک فرشته مامان

تله کابین رامسر

۲ روز تعطیلی مبعث فرصت مناسبی بود تا من و بابا یه کم استراحت کنیم برای همین تصمیم گرفتیم با گل پسرمون بریم رامسر .چیزی که برام جالب بود اینه که پسر ناز من کلی خوش سفره و اصلا بهانه گیری نمی کنه همه جوره باهامون راه میاد و یه جورایی آدم رو شرمنده می کنه کنار دریا کلی شن بازی کرد و خیلی راحت و بدون ترس سوار تله کابین شد برخلاف مامانش که از ارتفاع می ترسید کلی تو ارتفاعات ایلمیلی بهش خوش گذشت .   عاشقتم مامانی ...
15 تير 1390

فرشته کوچولوی 3 ساله

فرشته کوچولوی من سه ساله که هر ثانیه و دقیقه ام با یاد و نام تو می گذره .   خوشحالم که  با وجود تو زندگی من و بابا رنگ دیگه ای بخودش گرفته و خوشحالم که خدا هدیه ای از آسمونش برام فرستاده . کوچولوی نازم امسال هم برات یه تولد خودمونی گرفتم . دلم می خواست یه تولد حسابی برات می گرفتم اما موکولش کردم به وقتی که تو یه کوچولو بزرگتر باشی . ...
13 تير 1390

من عاشق این متنم

WHEN I CAME DRENCHED IN THE RAIN………………… وقتي خيس از باران به خانه رسيدم BROTHER SAID : “ WHY DON’T YOU TAKE AN UMBRELLA WITH YOU?” برادرم گفت: چرا چتري با خود نبردي؟ SISTER SAID:”WHY DIDN’T YOU WAIT UNTILL IT STOPPED” خواهرم گفت: چرا تا بند آمدن باران صبر نكردي؟ DAD ANGRILIY SAID: “ONLY AFTER GETTING COLD YOU WILL REALISE”. پدرم با عصبانيت گفت: تنها وقتي سرما خوردي متوجه خواهي شد BUT MY MOM AS SHE WAS DRYING MY HAIR SAID” اما مادرم در حالي كه موهاي مرا خشك مي كرد گفت “STUPID RAIN” اي باران احمق THAT’S MO...
2 تير 1390

دیروز روز مادر بود

دیروز روز مادر بود   روزی که من با تمام وجود معنای  مادر   بودن رو حس کردم آروینک نازم دلم نمی خواد بیاد بیارم که دیروز چه اتفاقی برات افتاد ؟ چطور فاصله اداره تا خونه رو طی کردم ؟ چطور اشک ریختم تابتو برسم و چطور پسرک ترسیده ام رو در آغوش گرفتم ؟ اما با تمام وجودم احساس کردم که دیگه نمی تونم بدون تو حتی لحظه ای نفس بکشم صبح که از خواب بیدار شدم و گونه قشنگت رو تو خواب بوسیدم خدا رو شکر کردم برای اینکه باز یک مادرم براي اينكه  اجازه داده باز هم فرشته كوچولوش من رو آدایی صدا كنه ...
4 خرداد 1390

مراسم کوتاه کردن موی آروین خان

  وقتی بهش میگیم دهنش رو ببنده تا مو تو دهنش نریزه       از خیس کردن موهاش با اسپری آب بیزاره   بالاخره داره تموم میشه       عمو افشین آرایشگر پر حوصله آروین   بالاخره تموم شد این هم یه تانک که پسر ما جایزه گرفت تا اجازه بده موهاش رو کوتاه کنیم و گریه نکنه ...
27 ارديبهشت 1390

دلتنگی ......

  دلتنگتم عزیزم هر لحظه و هر آن که از تو دورم  . دقایق ساعتها طول می کشند و من منتظر لحظه ای که دوباره به خونه برگردم و در آغوشت بگیرم . صبح ها وقتی که در خواب نازی ؛ ترکت می کنم .نگاهی بصورت معصومت می کنم و با یک دنیا اندوه ازت جدا میشم . هر جند که تو نبودنم رو پذیرفتی . اما من همچنان دلتنگ توام . چقدر عجیبه این حس مادری . برای تجربه کردنش باید کوهی باشی استوار و صبور . ...
15 ارديبهشت 1390

تو بزرگ میشوی و من ........

تو بزرگ میشوی و من ........ جقدر غصه می خوردم که خوب صحبت نمی کنی.   تمام کلماتی که بلد بودی ۴ یا ۵ کلمه کلیدی بود که همه جا کاربرد داشت .مثل آب که معنای متفاوت داشت که باید خودم حدس می زدم .آب خوردن ؛ حموم؛شیر نی دار و ج ی ش بقیه هم هر جا به مشکل بر می خوردی اجرای پانتومیم داشتی که اینجوری فقط من حرفت رو متوجه میشدم اما از بعد از عید تمام کلمات رو به زبون میاری و چقدر شیرینه که نصفه و نیمه ادا می کنی . تو روز به روز بزرگ میشی و من دلم می خواد با تمام وجودم این لحظات رو حس کنم و هیچ دقیقه ای رو از دست ندم عزیزم.   ...
13 ارديبهشت 1390

مرد خونه من

باز من و تو تنها شدیم . بابا برای مراسم سالگرد پدرش رفته شیراز و من و تو دوباره با همیم . وقتی فکرش رو می کنم تصور اینکه یه روز مجبور بشم چند روزی تو رو نبینم دیوونه ام می کنه . هرگز نمی تونم این کار رو بکنم . خلاصه از اونجایی که صبحها نقل و انتقال تو وقتی می خوام بیام اداره برام سخته شب ها میریم خونه آما و آبا وتو خیلی حال می کنی .نمی دونم چرا اونجا رو به خونه خودمون ترجیح میدی ؟ شاید برای اینکه همه کارهای ممنوعه خونه اونجا آزاده . آب بازی ؛ از در و دیوار بالا و پایین پریدن و هزار تا کار دیگه . امیدوارم همیشه شاد باشی مامانی ...
12 ارديبهشت 1390

سال 1390

عزیز دلم عید امسال هم گذشت و ما رفتیم شیراز .بتو که خوش گذشت . من که همش باید حواسم بتو می بود و مواظبت بودم . عجیب بود که حاضر نبودی یک دقیقه هم تنها بمونی نمی دونم احساس غریبی می کردی اونجا یا چیز دیگه ای بود .باید همش در شعاع یک متری تو حرکت می کردم تا حواست از بودن من جمع بشه . اما من تمام سعی ام رو کردم تا بتو خوش بگذره عزیزم . خلوت مادر و پسر در رستوران دالاهو شیراز  سیزده به در  پدر و پسر   ...
1 ارديبهشت 1390