آروینک فرشته مامان

لحظه های سخت هم می گذرند اما به آرامی

1390/10/9 8:17
نویسنده : آدا
167 بازدید
اشتراک گذاری

لحظه های سخت هم می گذردند اما به آرامی

29 دیماه صبح  از خواب بیدار شدم و بابا رو بیدار کردم تا بریم اداره تا اومدم وسایل تو رو ,رو به راه کنم دیدم بابا روی زمین افتاده و دیگه نمی تونه حرکت کنه دست و پام رو گم کردم یکی از مسکن هاش رو بهش دادم و تو این فاصله خیلی سریع تو رو در حالیکه خواب بودی رسوندم خونه مامان اینا و برگشتم خونه

اون چیزی که این مدت خیلی من رو ترسونده بود بسراغمون اومده بود زنگ زدم اورژانس اماحاضر نشدند بیاین زنگ زدم به یکی از این کلینیک های نزدیک خونه و دکترش رو راضی کردم بیاد اومد و چند تا آمپول مسکن تجویز کرد و گفت سریع ببریدش بیمارستان چون پای چپ حسش رو از دست داده سریع بابا رو رسوندم پیش دکترش اونهم ام آر آی داد و بعد از  دیدن ام آر آی فوری ما رو معرفی کرد به یک دکتر جراح آخه دیسک کاملا پاره شده بود و پای چپ رو از کار انداخته بود البته این مراحل به این سرعتی که میگم پیش نرفت و من کلی بدبختی کشیدم تا وقت ام آرآی بگیرم تا دکتر جراح پیدا کنم تا منشی اش رو راضی کنم که ما رو راه بده داخل و ...

دکتر هم گفت عمل اورژانسی

واقعا مستاصل شدم بین رفتن به تهران و شیراز و عمل در رشت مونده بودم اما وقت برای تصمیم گیری خیلی کم بود روزهای خیلی بدی بود پسرکم تا بالاخره بابا خودش تصمیم گرفت همین جا عمل کنه و منتقل نشه 3 روز تو بیمارستان موندم 3 روزی که 30 سال طول کشید

پشت در اتاق عمل فقط صورت قشنگ تو جلوی چشم های من بود و از اینکه 3 روز باید تو رو به مامان بسپرم و نبینمت غصه می خوردم اخه تمام وقت تو بیمارستان موندم مامان می گفت اکه بیام تو رو ببینم لج می کنی و دیگه حاضر نمی شی اونجا بمونی راست می گفت فقط تلفنی بهت گفتم مشق های اداره ام خیلی زیاده و باید بنویسمشون و بعد بیام دنبالت و تو معصومانه قبول کردی عزیزم ببخش که بهت دروغ گفتم

و ما برگشتیم به خونه و تو بغض فرو خورده ات رو با اولین دیدار من سر دادی و زار زار گریه کردی و شکوه کردی از اینکه تنهات گذاشتم و از اینکه چرا نذاشتم همیشه کنارم باشی

اینها رو برات نوشتم تا بدونی چقدر عذاب کشیدم در این مدت و چقدر احساس بی کسی کردم 

شرمنده اونهایی هستم که در این مدت بیادم بودن  و لبخند میزنم به اونهایی که راحت از کنارم گذشتند و یادی از من نکردند

عزیزم دعا می کنم که دوباره پای بابا به حالت اولش برگرده و همه چیز درست بشه امیدوارم

دوستت دارم عزیزم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)