آروینک فرشته مامان

برف آذر ماه

1390/9/8 8:16
نویسنده : آدا
141 بازدید
اشتراک گذاری

برف اونهم توی آذر یه کم بعید بود . پسرک من خاطره خوبی از برف نداشت .همش می

گفت من نمیرم تو برف کفشم خیس میشه دوست ندارم اما امسال با سال پیش فرق می

کرد شبش یه کفش تازه براش خریدیم سرمای هوا در چند روز قبل احتمال باریدن برف رو

بیشتر می کرد . از کفش جدیدش خیلی خوشش اومده بود و برخلاف همیشه که می گفت

من کفش نمی خوام و کفش خودم رو دوست دارم خیلی راحت اومد و کفشش رو انتخاب و

امتحان کرد . دائم هم به من و بابا یاد آوری کرد که این کفش خیلی خوبه آخه مثل کفش

کماندوهاست .قویه و آب توش نمیره .آخه عادت داره هر جا روی زمین  آب جمع شده باشه

با دو پا بپره وسطش نمیدونم چه احساسی بهش دست میده اما بااینکه میدونه من از این

کارش عصبانی میشم با یه خنده شیطونی رو نگاهم می کنه و اگه شلوارش خیس شده

باشه خیلی راحت میگه : آدایی فدای سرت

خلاصه وقتی صبح جمعه از خواب بیدار شد و همه جا رو پر برف دید با کلی غر وبعد از  تمنا و خواهش از طرف من و باباش حاضر شد بیاد توی حیاط و آدم برف بازی بسازه .حالا بماندکه چقدر سختی کشیدم تا حاضر بشه لباس گرم بپوشه .

وقتی اولین گلوله برف رو بابا مهدی به سمتش پرت کرد تازه متوجه بازی شد و خوشش اومد

بعد از یکساعت بازی به سختی حاضر بود بیاد خونه .

حالا که برفها آب شدند پسرکم هر روز از من می پرسه پس کی برف میاد ؟کی میشه برف بازی کنم و دلش بحال برفهای کنار خیابون که کثیف و خاکی شدند می سوزه .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)