آروینک فرشته مامان

آرمانشهر خیالی پسرکم

1391/2/9 10:50
نویسنده : آدا
156 بازدید
اشتراک گذاری

دیشب با پسرکم رفتم بیرون . آخه چندین روز پیش انگشت شصت دست چپم رو با چاقو بریدم و 5 تا بخیه خورد . و می خواستم ژل مخصوصی رو به توصیه دوستان بخرم تا جای بخیه باقی نمونده .

پسرکم خوابش میومد اما حاضر شد با من بیاد سعی کردم بهش خوش بگذره و از اونجایی که پسر خوبی بوده و به حرفهای من خوب گوش کرده به مغازه اسباب بازی مورد علاقه اش رفتیم و یک تراکتور با یدک کش پشتش رو بعنوان جایزه انتخاب کرد .تو ماشین بازش کرد و کلی از داشتنش خوشحال بود .

سوار ماشین شدیم و رفتیم داروخونه .پسرکم می خواست با من بیاد . داروخونه چند تا صندلی بظاهر تمیز و نو داشت برای همین آروینک گفت من اینجا با ماشینم بازی می کنم تا تو دارو بگیری .من هم که با دکتر داروخونه صحبت می کردم زیر چشمی مواظبش بودم و می دیدم چقدر از داشتن ماشینش خوشحاله .رفتم پای صندوق که چند قدمی با آروین فاصله نداشت .آرروینکم اومد جلو و گفت آدایی خیلی دوست دارم و بعد برگشت طرف صندلیش ماشینش نبود .

بفاصله چند دقیقه ماشین پسرکم رو دزدیده بودند . داروخونه های کلاس بالای شهر و این مورد .!!!!پسرکم با غصه من رو نگاه می کرد . مسئولین داروخونه هم فهمیدند و کلی همه جا رو گشتند . اما نبود .بغض تو چشمهای آروین موچ می زد اما خودش رو نگه داشته بود .فقط می گفت کسی جایزه من رو ندیده . اینقدر عکس العمل کسی که برداشته بودش سریع بود که من هم شوکه شده بودم چه برسه به آروین .نمی دونستم بهش چی بگم اول بدون اختیار بهش گفتم مامان دزدیدنش .اما بعد که بخودم اومدم گفتم یه نی نی این ماشین رو دید و اشتباهی فکر کرد مال خودشه و برداشت و برد .بره خونه می فهمه که اشتباه کرده .پسرکم رو تو ماشین نشوندم. بغضش تو ماشین ترکید . تصمیم گرفتم ببرمش دوباره اون ماشین رو براش بخرم و خدا خدا می کردم که باز از اون ماشین ها داشته باشه .خوشبختانه مغازه باز بود و ماشینی مثل قبلی داشت . فروشنده هم متعجب شد و گفت الان این رو خریده بودین و وقتی ماجراش رو براش تعریف کردم برای اینکه پسرکم نترسه گفت عزیزم ماشین های این مدلی سوخت مخصوص دارن که ممکنه یک دفعه سرعتشون زیاد بشه و برن .پسرکم متعجب بود . از مغازه که بیرون اومدیم نگاه پسرکم به پلیس سر چهارراه افتاد .دستم رو می کشید به اون سمت .آدایی بیا بریم به پلیس بگیم .اون حتما دزد رو پیدا می کنه و ماشینم رو پس می گیره .و من شرمنده از اینکه همه اون چیزهایی که برای پسرکم تعریف می کردم قصه ای بیش نبود .و شرمنده از اینکه در سرزمینی به دنیا آوردمش که فاصله ایده آل تا واقعیت بی نهایته.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

آرزوهای رنگی
9 اردیبهشت 91 9:39
سلام وتبریک به خاطر فرزند نازتان . اگر دوست داشته باشید میتونم نقاشی فرزندتان راازروی عکسش بکشم ودر وبلاگم قرار دهم تا مشاهده کنیداگر خوشتان امد میتونید بخرید کارهایم رادر وبلاگم میتونید ببینید خوشحال میشم برام نظربگذارید