آروینک فرشته مامان

جوجه های آروینک

1391/2/25 9:53
نویسنده : آدا
183 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز بعداز ظهر بعد از مدتها حاضر شد بیاد بیرون تا دمپایی بخریم اخه اصرار داشت دمپایی اش خوبه و کوچیک نشده با زحمت و زور پای کوچولوش رو تو اون جا می کرد و می گفت ببین اندازه است !

گفت پس باید خودم بیام انتخاب کنم و من با کمال میل بردمش می دونستم مسیریه که پیاده روی داره و جای پارک ماشین نداره دمپایی رو انتخاب کرد و داشت از خستگی پاهاش می نالید و اصرار که من رو بغل کن .در همین حین برای اینکه از این حال و هوا در بیاد بردمش کنار دستفروشی که جوجه می فروخت برخلاف انتظار رفت جلو و نشست کنار کارتون جوجه ها و سرشون رو ناز می کرد گفتم مامان کم کم پاشو بریم اما دیدم مظلومانه نگاهم می کنه مامانم همراهمون بود با اطمینان دادن به من گفت براش بخر خودم براش نگهش می دارم .پسرک غرق شادی شد .دو تا جوجه در پلاستیک و با یه عالمه دونه با شوق و ذوق راه میرفت و خستگی پاش رو فراموش کرده بود . تا برسیم تو خونه چندین بار جوجه ها از پلاستیک پریده بودن تو ماشین و به لطف مامانم دوباره آرامش برقرار شد .

رفتیم خونه مامانم پسرک سراپا شادی بود . پدرم یه قفس قدیمی آورد و جوجه ها رو توش گذاشت . چندین بار هم به من یادآوری کرد که تو وقتی بچه بودی ما همیشه جوجه داشتیم و سگ و گربه .پس به این بچه سخت نگیر . 

قرار شد جوجه ها همون جا مستقر بشن و آروین هر روز صبح باهاشون بازی کنه پسرکم با این قرارداد بخوبی کنار اومد عاشق جوجه هاشه و کلی با هاشون بازی می کنه وقتی راه میره جوجه ها هم تو خونه دنبالش راه می افتند .با حوصله براشون توضیح میده من مامانتون نیستم من آدمم

وقتی میاد خونه همش بیادشون می افته و دائم می پرسه الان خوابیدند؟الان بیدارند ؟ دونه خوردند ؟....

پسرک عاشقانه دوستشون داره

 

پی نوشت : صبح یکی از جوجه ها فوت کرد و قبل از اینکه آروین از خواب بیدار بشه و ببینه بابابای مهربونم رفت یکی دیگه خرید و جایگزین کرد .پسرکم نفهمید .

پسندها (1)

نظرات (0)