آش نذری
آروین نازم
امسال سومین سالی است که 5شنبه اول ماه رمضون آش می پزم اونهم برای سلامتی وجود تو .
تو این هفته چند بار داستانش رو برات تعریف کردم و تو هر دفعه با علاقه گوش دادی که 3 سال پیش اولین 5 شنبه ماه رمضون وقتی یه ظرف کوچیک آش پخته بودم و رفتم بین همسایه های آپارتمان پخش کنم تا اومدم بالا که لباسم رو عوض کنم دیدم پسر نازم با حالتی شبیه به دویدن راه افتاده و اومده دامنم رو گرفته .اولین باری بود که پاهای خوشگلت اینطوری زمین رو لمس کرد و به این ترتیب تو راه افتادی . برای همین نذر کردم تا وقتی زنده ام برای سلامتیت هر سال این موقع آش بپزم و بین همسایه ها پخش کنم .
اما ایندفعه خودت هم تو پختن آش کمکم کردی و تمام رشته ها رو با صبر و حوصله برام خرد کردی و تو آش ریختی . بعد هم با من اومدی تا همه آش ها رو پخش کنیم .
عزیز دلم امیدوارم همیشه سلامت باشی و شاد .
این روزها خیلی بیشتر از قبل بهت وابسته شدم شاید برای اینه که دیگه حرف میزنی و کلمات محبت آمیزت رو نثارم می کنی و من رو تبدیل به یه موجود با دو تا گوش مخملی می کنی .وقتی دست می اندازی دور گردنم و بغلم می کنی انگار تو آسمونها سیر می کنم دلم می خواد اون لحظات ساعات ها طول بکشه آخه می دونم عمر این لحظات زیاد نیست و باید کمال استفاده رو از اونها ببرم . بهر حال تو روز به روز بزرگ میشی و دلبستگی هات به چیزهای اطرافت بیشتر میشه و وابستگی هات به من کمتر .
عاشقتم مامانی قد کوه و آسمون و دریا و همه چیز هایی که خودت میگی .