آروینک فرشته مامان

پسرک 3 سال و 3 ماهه من

1390/6/27 8:09
نویسنده : آدا
206 بازدید
اشتراک گذاری

خیلی وقته وبلاگتت رو به روز نکردم پسرکم

اینقدر این روزها سرگرم شیرین زبونی هات هستم که نمی خوام یه لحظه از وقتی  رو که میایم خونه به چیز دیگه ای اختصاص بدم

آخه دیگه آروینک مردی شده برای خودش و نظراتش رو درست و حسابی به زبون میاره و مامانش رو انگشت به دهن میزاره دیگه نمیشه هر لباسی که دلم می خواد تنش کنم هر جایی که می خوام ببرمش آخه کلا اونه (خونه ) رو ترجیح میده چون تو خونه بابا و مامان دربست در اختیارش هستن و باهاش بازی می کنند اصلا تنها بازی نمی کنه و باید حتما حضور داشته باشیم

برای تمام اصطلاحاتی رو که می شنوه  بالاخره یه کاربردی پیدا می کنه و سعی می کنه این کار رو بجا انجام بده

هفته پیش برای مسابقات ورزشی بردمش اداره البته تا ساعت نه پشت ماشین خواب بود و وقتی بیدار شد یه نگاهی به ساختمون و ماشین های اسقاطی اداره انداخت و گفت : چرا اداره تون اینقدر درب و داغونه ؟؟

خلاصه کلی دلش برای مادرش سوخته بود که هر روز میاد اداره و مشق می نویسه

دیشب هم یکی از دوستان دوران دانشگاه من و بابا مهدی با خانم و پسر کوچولوش از ساری  اومده بودند خونه ما  . پسر کوچولوی من اینقدر هیجان زده بود و ذوق می کرد که می خواد باهاش بازی کنه و با هاش بیرون بره . از شیرین کاریهاش قند تو دلم آب میشد چقدر خوبه که بچه ها همبازی داشته باشند .

باید اساسی به فکر مهدکودک بردنش باشم .

شاید باعث بشه غذا خوردنش هم بهتر بشه .چون همچنان غذاخوردنش یکی از مشکلات اساسی منه .وقتی شام و نهار دادنش تموم میشه یه نفس راحت می کشم .چند تا لقمه که خورده شد غرغرش شروع میشه که پر شده و این موضوع رو با اشاره به شکمش ادامه میده و بعد از این حالت این هنر منه که صد تا داستان ردیف کنم و حواسش رو پرت کنم و تند تند قاشق ها رو بزارم دهنش .

شب ها هم با خوابش مشکل دارم . از شدت خستگی بهانه می گیره و غر میزنه اما میگه من لالا نمی کنم و این هنر بابا مهدی که قصه های طولانی تعریف کنه و آماده اش بکنه تا آروین جون بوق بزنه و علامت بده تا من مثل جرثقیل بلندش کنم و بزارمش تو تخت .

 خلاصه یا بعضی اوقات صبر من کمه یا بچه داری واقعا مشکلات خاص خودش رو داره

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)