آروینک فرشته مامان

سال 89

سال ۸۹ داره تموم میشه و من نمی دونم توی این یکسال تونستم مامان خوبی برات باشم  یا نه ؟ اما مهم اینه که تمام سعی ام رو کردم و تمام انرژیم رو گذاشتم تا چیزی کم نزارم عزیزم . به هر حال این سال با همه خوبی و بدی هاش داره تموم میشه و ما کم کم داریم آماده شروع سال ۹۰ میشیم . خونه تکونی خونه رو تموم کردم خیلی زودتر از سال های گذشته  .امیدوارم خدا هم تو خونه تکونی غم و غصه ها از دلم بهم کمکم کنه . امسال عید هم مثل سالهای قبل میریم شیراز .  و من عجیب دلتنگم........................................... ...
12 اسفند 1389

برای پسرکم

پرسیدم .....  ، چطور ، بهتر زندگی کنم ؟   با كمی مكث جواب داد :   گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر ، با اعتماد ، زمان حالت را بگذران ، و  بدون ترس برای آینده آماده شو  . ایمان را نگهدار و  ترس را به گوشه ای انداز  . شک هایت را باور نکن ، وهیچگاه به باورهایت شک نکن . زندگی شگفت انگیز است ، در صورتیكه بدانی چطور زندگی کنی .   پرسیدم ، آخر .... ، و او بدون اینكه متوجه سؤالم شود ، ادامه داد :   مهم این نیست که قشنگ باشی ....
24 بهمن 1389

آروینک رشوه گیر

من :آروین جون یه ذره دیگه از آبمیوه  بخور ؟ آروین : نه من : اگه جایزه بدم لیوان آبمیوه خالی میشه     من : آروین جون یه قاشق دیگه غذا بخور قوی بشی آروین : نه ( دهنش رو محکم می گیرد ) من : جایزه می گیری ها آروین با یک دهن باز روبروم نشسته     من : آروین جون بخدا خیلی خسته ام چشمات رو ببند تا خوابت بگیره آروین همچنان تو تخت بالا و پایین می پره و با ماشین هایی که آورده زیر بالشش قایم کرده بازی می کنه من : مامان جون تو رو خدا فردا صبح زود باید برم اداره آروین همچنان مشغول بازی من : آروین جون جایزه نمی خوای آروین ساکت و آروم سرش رو میزاره ر...
11 بهمن 1389

میو مامان نه

آروین محو تماشای تلویزیون و کارتن تام و جری تام افسرده و گریان من : آروین جون ؛ چیه مامان ؟ میو داره چکار می کنه ؟ آروین : ادای گریه کردن تام رو در میاره من :چرا گریه می کنه مامان ؟ آروین : آدا ؛ میو مامان نه ، مامان میو اداره ( مامانش رفته اداره ) یخ می زنم .کوچولوی نازنینم یعنی اینقدر اداره رفتن من و نبود من تورو اذیت می کنه . متاسفم قشنگم . متاسفم که نمی تونم تمام روز در کنارت باشم و عاشقانه برات مادری کنم متاسفم   ...
4 بهمن 1389

آروینکم مریض شده

پسر گلم ۲ روز بعد از مسافرت بعد از ظهر وقتی از خواب بیدار شدی شروع به ناله کردی نمی دونستم چی شده از خودت هم که می پرسیدم فقط پات رو نشون می دادی که اوخ شده کم کم دمای بدنت بالا رفت و بیحال شدی شروع کردم به دادن استامینیفون هر چند که اصلا خوشت نمی اومد و تا می ریختم تو دهنت همه رو می ریختی بیرون . خیلی اوضاع بدی بود کاملا خودم رو باختم وقتی دیدم درجه دماسنج ۴۰ رو نشون می ده . پسر نازم خیلی بهت سخت گذشت . خوشحالم که امروز بعد از گذشت ۸ روز حالت بهتر شده . این روزها فقط چسبیده بودی به من و حاضر نبودی یک دقیقه از بغلم بیرون بیایی . پشت هم با ناله فقط اسمم رو صدا می کردی .آرزو داشتم بلند بشی و با ماشین هات بازی کنی اما توان راه رفتن نداشتی...
29 دی 1389

پسر 100 سانتی من

وای مامان قدت یک متر شده باورم نمیشه تو همون پسر کوچولوی نیم متری هستی که ناتوان توی دست هام گذاشتند .امروز خودت متر رو توی وسایل خیاطی ام پیدا کردی و اصرار کردی که قدت رو کنار دیوار اندازه بگیرم .آخرین دفعه 96 سانت بودی ولی الان شدی پسر یک متری من عاشقتم کوچولوی مامان حتی اگه قدت 2 متر هم بشه بازم کوچولوی نازنین منی. ...
27 دی 1389

خدایا شکرت

این روزها هر لحظه و هر آن خدا رو شکر می کنم .بخاطرهمه چیز . بخاطر وجود تو که در کنارمون هستی و بخاطر تموم خوشبختی هایی که دارم وقدرش رو نمی دونم . بخاطر جمع ۳ نفریمون که عاشقانه تموملحظات رو در کنار هم سپری می کنیم . بخاطر تمام عزیزانی که عاشقشونم و نمیدونم چقدر بودنشون در کنار من مهمه . بخاطر تمام نعمت هایی که خدا به من داده.بخاطر سلامتی همه خانواده . اما انگار باز هم کم خدا رو شکر می کنم .اتفاق دیروزبد جوری من و بابا مهدی رو تکون داد . روی پاهای بابا مهدی نشسته بودی و محو تماشای کامپیوتربودی .یهو یاد تاب افتادی و کشون کشون دست بابا رو گرفتی تا تو رو ببره تاب سواربشی و بابا مهدی بعد از گرفتن یه بوسه به عنوان ...
27 دی 1389

قد بیل

آروین جونم آدا رو چقدر دوست داری ؟ قد کوه ابر آب نور گل میو و بیل ( این یکی از همه برای من شیرین تره عزیزم . تو من رو قد ماشین مورد علاقه ات دوست داری . قد چیزی که می دونم خیلی برات عزیزه .نمی دونی چه قندی تو دلم آب میشه پسرک نازم . همه خستگی هام رو از بین می بره .ممنون ازت که من رو قد بیل مکانیکی ات دوست داری ) ...
27 دی 1389

<no title>

مراحل منت کشی من برای گرفتن یک عکس درست و حسابی از آروین در فرودگاه شیراز ...
27 دی 1389