آروینک فرشته مامان

خدایا شکرت

1389/10/27 13:57
نویسنده : آدا
205 بازدید
اشتراک گذاری

این روزها هر لحظه و هر آن خدا رو شکر می کنم .بخاطرهمه چیز . بخاطر وجود تو که در کنارمون هستی و بخاطر تموم خوشبختی هایی که دارم وقدرش رو نمی دونم . بخاطر جمع ۳ نفریمون که عاشقانه تموملحظات رو در کنار هم سپری می کنیم . بخاطر تمام عزیزانی که عاشقشونم و نمیدونم چقدر بودنشون در کنار من مهمه . بخاطر تمام نعمت هایی که خدا به من داده.بخاطر سلامتی همه خانواده .

اما انگار باز هم کم خدا رو شکر می کنم .اتفاق دیروزبد جوری من و بابا مهدی رو تکون داد .

روی پاهای بابا مهدی نشسته بودی و محو تماشای کامپیوتربودی .یهو یاد تاب افتادی و کشون کشون دست بابا رو گرفتی تا تو رو ببره تاب سواربشی و بابا مهدی بعد از گرفتن یه بوسه به عنوان رشوه شروع به تاب دادن تو کرد . منهم داشتم با آما تلفنی حرف می زدم صدای داد و بیداد تو بلند شده بود : آدا بیا . آخههر وقت از تاب دادن بابا خسته میشی به این نتیجه می رسی که من چند تا تکون به تابتبدم . اما من داشتم با تلفن حرف می زدم و تو رو به بابا سپردم . نغهمیدم چی شد .فقط صدای گریه ات رو شنیدم و بابا مهدی رو دیدم که صندلی تاب رو تو هوا و زمینگرفته و به جلو پرت شده .

 فنر تاب شکستهبود و اگه به جای بابا مهدی من تو رو هل می دادم حتما نمی تونستم به خوبی بابامهدی این وضع رو کنترل کنم و یه بلایی سرت می اومد و روی سرامیکها پرت می شدی .فقط یه خراش سطحی رو گردنت افتاد که اون هم بر اثر برخورد فنر تاب با گردنت بود .دست بابا مهدی هم کاملا خراشیده شد . خدا تو رو دوباره به ما برگردوند . از تصوراون لحظات هنوز هم وحشت دارم . اما هزاران بار خدا رو شکرکردم که تو سالم و تندرستی و همه چیز بخیر گذشته عزیزم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)